بنیتا جونمبنیتا جونم، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره

بنیتا عسل خاله

لحظات شیرین با تو بودن..

گاهی اینقدر دیدن وابستگیت بهم واسم لذت بخشه که دلم میخواد همیشه پیش خودم نگهت دارم   مثل وقتی که همین از در میای تو میخوای همه ی کاراتو من انجام بدم و دیگه به هیچ کس   اجازه نمیدی هیچ کاریتو انجام بده..از دراوردن کفشت و لباسات تا اب و غذا دادن بهت و پوشکت رو عوض کردن و خلاصه همه چی..هر کی میاد یه کاریتو انجام بده میگی نه..   مثل وقتی که توی خونه هرجا برم دنبالم میای و مامانت میگه مثل جوجه اردک میمونی هرجا من برم بدو بدو پشت سرم میای..   مثل وقتی که همین از خواب بیدار میشی دوست داری من بغلت کنم و اگه من بغلت نکنم گریه میکنی..تازگیا هم که قهر کردن رو یاد گرفتی با گریه میدویی میری یه گو...
27 بهمن 1393
1181 11 20 ادامه مطلب

عکس های 19 ماهگی

اینم عکس های 19 ماهگی که به زور از بنیتا جون گرفتیم.جدیدا اصلا یه جا وانمیستی که عزیزم.همش میخوای شیطونی کنی..شمع هارو که هی خودت میخواستی روشن کنی..مثل ماه پیش هم همش انگشتتو میزدی تو کیک و میخوردی..اولش مامانت دستش بند بود به من گفت عکس بگیرم ولی من تنهایی نتونستم از پست بربیام.باید یکی مشغولت میکرد و یکی هم عکس میگرفت.واسه همین گفتم مامانت بیاد عکس بگیره و من باهات بازی کنم..             عاشق این عکستم عزیزم..     وسط عکس گرفتن رفته بودی باهام دالی میکردی..       اینجا هم رفتی گل برداری که بدی به ...
19 بهمن 1393

19 ماهگی فسقلیمون..

سلام عشقولی خاله                                                                                      1 9 ماهگیت مبارک عزیز دلم.. میدونستی چقدر واسه خاله دل خوشی هستی؟میدونستی وقتی دلگیرم از کسی یا چیزی تو که پیشم...
11 بهمن 1393

بعد از یه تاخیر طولانی....

سلام عسل مسل     سلام عشقولیییییی      سلام زندگیییییییییی    سلام شیرین زبووووووووون      و سلام به همه دوستای خوب وبلاگیمون که تو این مدت که نبودیم به یادمون بودن و البته ما هم به یادشون بودیم و دلمون تنگ شد   خاله یه کمی این مدت درگیر بود و البته یه کمم تنبل شده بود ولی قول میده که دیگه تکرار نشه کوچولوی خاله فکر میکنم خودت از همین الان بدونی که خاله چقدر دوسِت داره  چون وقتایی که ناراحت میشی و گریه میکنی میای تو بغل من و میدونی خاله تنها کسیه که هیچ وقت بهت نه نمیگه چون وقتی چیزی میخوای و نا امید میشی میای سراغ من..مامانی گاهی سرزنشم...
3 بهمن 1393

فرشته کوچولو..

عزیز دلم این عکسارو از دست و پاهات وقتی که خواب بودی مامان گرفته..وقتی هم که خواب بودی ناخناتو لاک زده و اینقدر هم که خوشت اومده همش لاک برمیداری و میگی واسم بزنید..خونه ما هم که میای میری سر میز توالتم و میگی بهت لاک بدم..جالبه چند تا از رنگارو انتخاب کردی که همیشه هم همونارو برمیداری..ولی ما هردفعه درِ لاک رو باز میکنیم و یه کم از ناخنت فاصله میدیم و وانمود میکنیم که داریم میزنیم اخه واست ضرر داره عزیزم..             ...
28 آذر 1393

مهمونی کرج

سلام قشنگم  هفته ی پیش خاله تصمیم گرفت چند روزی بره کرج پیش عموش اینا بمونه آخه خیلی وقت بود جایی نرفته بودیم و دلم یه کم تفریح میخواست  من قرار بود 4 شنبه برم و مامان سحر جمعه امتحان داشت وگرنه شما هم 4شنبه میومدید..اون روزای آخر هم که همش پیش من و مامانی بودی.3شنبه هم کلی پیشم بودی که از فرداش تا چند روز نمیتونستم ببینمت.. من رفتم و شما و مامان شنبه صبح اومدید کرج پیش ما.اون چند روز همش میگفتم الان بنیتا میاد خونمون میره اُتاقارو میگرده ببینه من هستم یا نه دیگه کلی دلتنگت شده بودم و زن عموی مامان میگفت دیگه فردا بنیتا میاد اینجا و خیالت راحت میشه روز اول هم که رفته بودم بیرون از ذوقم یه دستکش واست خری...
17 آذر 1393

17 ماهگی دردونه

                 ماهگیت مبارک دردونه   جیگر خاله   ماهگیت مبارک عزیزم.. چند روزی نبودیم و رفته بودیم کرج خونه ی عموی مامان..که عکساشو تو پست بعدی واست میذارم عزیزم.. امروز هم نوبت دکتر داشتی واسه چکاپ.ایشا.. همیشه تنت سالم باشه عزیزم.چند روزی بود که یبوست داشتی و اذیت میشدی.4تا از دندونات هم با هم میخواد بزنه بیرون لثه هات باد کرده دیگه همش دستت تو دهنته و یه کم بیقراری.دکترت گفته بود که خداروشکر قد و وزنت خوبه..این ماه هم نشد واست کیک بگیریم عزیزم..ایشا.. ماه دیگه جبران میکنیم. عسلم تا الان که 17 ماهشه میتونه این کلمه هارو ...
11 آذر 1393