بعد از یه تاخیر طولانی....
سلام عسل مسل
سلام عشقولیییییی
سلام زندگیییییییییی
سلام شیرین زبووووووووون
و سلام به همه دوستای خوب وبلاگیمون که تو این مدت که نبودیم به یادمون بودن و البته ما هم به یادشون بودیم و دلمون تنگ شد خاله یه کمی این مدت درگیر بود و البته یه کمم تنبل شده بود ولی قول میده که دیگه تکرار نشه
کوچولوی خاله فکر میکنم خودت از همین الان بدونی که خاله چقدر دوسِت داره چون وقتایی که ناراحت میشی و گریه میکنی میای تو بغل من و میدونی خاله تنها کسیه که هیچ وقت بهت نه نمیگه چون وقتی چیزی میخوای و نا امید میشی میای سراغ من..مامانی گاهی سرزنشم میکنه که بد عادتت میکنم ولی خب چیکار کنم نمیتونم بهت نه بگم و ببینم که ناراحت شدی البته اگه واقعا اون چیز به ضررت نباشه..چشم مامانت و مامانی دور ولی تا همیشه رو خاله حساب کن
عزیز دلم اینقدر شیرین و خوردنی شدی که حد نداره..دیگه کاملا میتونی منظورت رو بهمون بفهمونی و با همون چند تا کلمه ای که بلدی واسمون حرف میزنی تازه قصه هم میگی قصه هایی که خودمون واست میگیم و از همون کلمه هایی که تو بلدی استفاده میکنیم و توام با دقت گوش میدی و اِدامشو میگی..مثلا میگم نینی رفته بود دَدَ تو خودت میدونی چی میخوام بگم میگی آقا میگم آقا اومد میخواست دَ کنه نی نی رو بعد ادای گریه کردن درمیاری میگم اره نی نی گریه کرد ولی باباش اومد آقارو دَ کرد بعد میگی بَه بَه میگم باباش واسه نینی به به خرید میگی هام میگم اره نی نی هام کرد..
همین میای خونمون اشاره میکنی که لباساتو دربیارم اسم همه لباساتم میدونی..مثلا میگم شلوارت کو نشون میدی و همینطور بقیه رو..وقتی هم که ما میایم خونتون هی اصرار میکنی لباسامونو دربیاریم که خیالت راحت شه میمونیم..بعد میریم با هم بازی میکنیم..دیگه هرجا که برم میای دنبالم..دستشویی هم نمیتونم برم دیگه با هم با حلقه ها بازی میکنیم یا توپ بازی که خیلی دوست داری..یه بازی هم تازگیا یاد گرفتیم خیلی خوشت میاد..یه بار هر کاری که کردی منم تکرار کردم و خوشت اومد دیگه شده بازیمون تو هر کاری میکنی منم میکنم و میخندی..جدیدا خیلی دوست داری خودت غذاتو بخوری و مامانت زیرت یه پارچه میندازه و پیشبندتو میبنده تا خودت بخوری..خیلی دوست داری..
مامانت تو خونه واست کتاب داستان میخونه و با حرکات دست و کلمه هایی که تو بلدی بهت یاد میده..وقتی ازت میپرسیم تو کتاب داستانت نی نی چیکار کرده بود میگی..
مهربونِ خاله وقتی مامان یا منو ناراحت میکنی و ما ادای گریه کردنو در میاریم میدویی و میری یه گوشه گریه میکنی..الهی خاله قربونت بره اینقدر حساسی و اینکه کسی منو دعوا یا اذیت کنه..چند وقت پیش رو پای بابات نشسته بودی و منم کنارتون بودم بابات لُپ منو کشید و منم گفتم آی تو چنان زدی زیر گریه که اشکات همینجور میومد..هی گفتیم بابا خاله رو ناز کرد دستتو میذاشتی رو صورتت و میگفتی بابا اینجوری کرد..یه بارم مامانی سرم داد زد و تو کلی گریه کردی..فدات بشم عزیزم توام میدونی که هر کی بخواد بهت بگه بالای چشت ابرو با من طرفه
شیرین زبونم چند تا کلمه جدید هم یاد گرفتی و البته قبلیارو هم کامل تر میگی..مثل مامانی و بابایی که قبلا ماما وبابا میگفتی الان میگی بابایی و مامایی..خاله رو همچنان نمیگی ولی داری سعی میکنی.یه وقتایی که هی میگم بگو خاله یه چیزایی شبیهش میگی گوجه:دوجه... آبی... سیب:دیب... صدای پیشی:میو میو... عمه هم میگی ولی عمه نداری اینو موقعی که عمه ی مامان میخواست بیاد خونتون یاد گرفتی..
2تا کلمه هم از خودت دراوردی و موقع بازی کردن هی میگی با خودت..دودی و نونی عاشق دودی گفتنتم..یه چیزی هم که بخوای ولی اسمشو نتونی بگی میگی دوودی
پِخ پِخ کردن هم که کارته..مثلا مارو میترسونی..عاشق بی هوا بوس کردناتم..خیلی میچسبه
بعد از اخرین پستی که واست گذاشتم اولین مناسبت شب یلدا بود که قرار بود شما و دایی جون او زن دایی جون بیاین خونه ی ما..ولی از شانس بد خاله همون روز حالش بد شد و فشارش افتاد رفتم سرم زدم و با هم رسیدیم خونه ی ما..واسه همین خیلی نتونستم باهات بازی کنم..زیادم نتونستم تنقلات بخورم ولی همینکه عسلم بهش خوش میگذشت و بَه بَه میخورد خوب بود نوش جونش..اون شب زندایی موهاتو خرگوشی بسته بود واست..
قربونت عزیزم که انار میخوری..خیلی دوست داری نوش جونت..
11 دی ماهگرد تو بود و 12 دی تولد مامانت..ماهگرد تورو چند روز بعد گرفتیم..شب تولد مامانت اومدید دنبال من و با مامان و بابات رفتیم رستوران غذا خوردیم..توی راه تو پیش من بودی و پشت ماشین همش با هم بازی کردیم تا برسیم..تو رستوران همش دوست داشتی پاشی راه بری ولی غذارو که اوردن نشستی و غذا خوردی..بعدش رفتیم سفره خونه چایی و یه کوچولو چیپس هم خوردی نوش جونت..اینم چند تا عکس از اون روز..
چند روز بعد مامانت واست کیک گرفت و اورد خونه ی ما..با کلی تاخیر 18 ماهگیت مبارک جیگر خاله..الهی همیشه خنده رو لبات باشه عزیزم..
قربونت برم همش هی انگشتتو میزدی تو کیک و میخوردی..
فدات بشم که دست میزنی..
یه روز سرد زمستونی که با مامان و بابا رفته بودین کوه برف بازی..
بعدشم رفتین سفره خونه..
اینم از مستقل شدن فسقلی تو غذا خوردن..فقط یه مساله ای که هست وقتی ماست کنار غذات باشه دیگه به غذا لب نمیزنی!فقط ماست میخوری.خیلی دوست داری.واسه همین جدیدا ماست رو میزاریم آخر سر که غذات تموم شد میدیم بخوری.چون خیالمونم راحته که هرچقدرم سیر باشی ماست رو تا اخر میخوری..نوش جوونت عزیزم
عزیز دلم هممون عاشقتیم