بنیتا جونمبنیتا جونم، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره

بنیتا عسل خاله

بعد از یه تاخیر طولانی....

1393/11/3 23:56
نویسنده : خاله سانی
723 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عسل مسل  ドット のデコメ絵文字 

سلام عشقولیییییی   ハート のデコメ絵文字  

سلام زندگیییییییییی  キラキラ のデコメ絵文字 

سلام شیرین زبووووووووون  ハートだよ。2つ のデコメ絵文字  

 و سلام به همه دوستای خوب وبلاگیمون که تو این مدت که نبودیم به یادمون بودن و البته ما هم به یادشون بودیم و دلمون تنگ شد ハート のデコメ絵文字  خاله یه کمی این مدت درگیر بود و البته یه کمم تنبل شده بود زیبا ولی قول میده که دیگه تکرار نشه چشمک

کوچولوی خاله فکر میکنم خودت از همین الان بدونی که خاله چقدر دوسِت داره  چون وقتایی که ناراحت میشی و گریه میکنی میای تو بغل من و میدونی خاله تنها کسیه که هیچ وقت بهت نه نمیگه چون وقتی چیزی میخوای و نا امید میشی میای سراغ من..مامانی گاهی سرزنشم میکنه که بد عادتت میکنم ولی خب چیکار کنم نمیتونم بهت نه بگم و ببینم که ناراحت شدی غمگین البته اگه واقعا اون چیز به ضررت نباشه..چشم مامانت و مامانی دور ولی تا همیشه رو خاله حساب کن چشمک راضی

عزیز دلم اینقدر شیرین و خوردنی شدی که حد نداره..دیگه کاملا میتونی منظورت رو بهمون بفهمونی و با همون چند تا کلمه ای که بلدی واسمون حرف میزنی تازه قصه هم میگی زیباقصه هایی که خودمون واست میگیم و از همون کلمه هایی که تو بلدی استفاده میکنیم و توام با دقت گوش میدی و اِدامشو میگی..مثلا میگم نینی رفته بود دَدَ تو خودت میدونی چی میخوام بگم میگی آقا خندونک میگم آقا اومد میخواست دَ کنه نی نی رو بعد ادای گریه کردن درمیاری میگم اره نی نی گریه کرد ولی باباش اومد آقارو دَ کرد بعد میگی بَه بَه میگم باباش واسه نینی به به خرید میگی هام میگم اره نی نی هام کرد..

همین میای خونمون اشاره میکنی که لباساتو دربیارم اسم همه لباساتم میدونی..مثلا میگم شلوارت کو نشون میدی و همینطور بقیه رو..وقتی هم که ما میایم خونتون هی اصرار میکنی لباسامونو دربیاریم که خیالت راحت شه میمونیم..بعد میریم با هم بازی میکنیم..دیگه هرجا که برم میای دنبالم..دستشویی هم نمیتونم برم دیگه زیبا با هم با حلقه ها بازی میکنیم یا توپ بازی که خیلی دوست داری..یه بازی هم تازگیا یاد گرفتیم خیلی خوشت میاد..یه بار هر کاری که کردی منم تکرار کردم و خوشت اومد دیگه شده بازیمون آرام تو هر کاری میکنی منم میکنم و میخندی..جدیدا خیلی دوست داری خودت غذاتو بخوری و مامانت زیرت یه پارچه میندازه و پیشبندتو میبنده تا خودت بخوری..خیلی دوست داری..

مامانت تو خونه واست کتاب داستان میخونه و با حرکات دست و کلمه هایی که تو بلدی بهت یاد میده..وقتی ازت میپرسیم تو کتاب داستانت نی نی چیکار کرده بود میگی..

مهربونِ خاله وقتی مامان یا منو ناراحت میکنی و ما ادای گریه کردنو در میاریم میدویی و میری یه گوشه گریه میکنی..الهی خاله قربونت بره اینقدر حساسی و اینکه کسی منو دعوا یا اذیت کنه..چند وقت پیش رو پای بابات نشسته بودی و منم کنارتون بودم بابات لُپ منو کشید و منم گفتم آی تو چنان زدی زیر گریه که اشکات همینجور میومد..هی گفتیم بابا خاله رو ناز کرد دستتو میذاشتی رو صورتت و میگفتی بابا اینجوری کرد..یه بارم مامانی سرم داد زد و تو کلی گریه کردی..فدات بشم عزیزم توام میدونی که هر کی بخواد بهت بگه بالای چشت ابرو با من طرفه عصبانی

شیرین زبونم چند تا کلمه جدید هم یاد گرفتی و البته قبلیارو هم کامل تر میگی..مثل مامانی و بابایی که قبلا ماما وبابا میگفتی الان میگی بابایی و مامایی..خاله رو همچنان نمیگی غمگین ولی داری سعی میکنی.یه وقتایی که هی میگم بگو خاله یه چیزایی شبیهش میگی آرام گوجه:دوجه...  آبی... سیب:دیب... صدای پیشی:میو میو... عمه هم میگی ولی عمه نداری خندونک اینو موقعی که عمه ی مامان میخواست بیاد خونتون یاد گرفتی..

2تا کلمه هم از خودت دراوردی و موقع بازی کردن هی میگی با خودت..دودی و نونی خندونک عاشق دودی گفتنتم..یه چیزی هم که بخوای ولی اسمشو نتونی بگی میگی دوودی بغل

پِخ پِخ کردن هم که کارته..مثلا مارو میترسونی..عاشق بی هوا بوس کردناتم..خیلی میچسبه بغل

بعد از اخرین پستی که واست گذاشتم اولین مناسبت شب یلدا بود که قرار بود شما و دایی جون او زن دایی جون بیاین خونه ی ما..ولی از شانس بد خاله همون روز حالش بد شد و فشارش افتاد رفتم سرم زدم و با هم رسیدیم خونه ی ما..واسه همین خیلی نتونستم باهات بازی کنم..زیادم نتونستم تنقلات بخورم غمگین ولی همینکه عسلم بهش خوش میگذشت و بَه بَه میخورد خوب بود نوش جونش..اون شب زندایی موهاتو خرگوشی بسته بود واست..

قربونت عزیزم که انار میخوری..خیلی دوست داری نوش جونت..

 

 

 

11 دی ماهگرد تو بود و 12 دی تولد مامانت..ماهگرد تورو چند روز بعد گرفتیم..شب تولد مامانت اومدید دنبال من و با مامان و بابات رفتیم رستوران غذا خوردیم..توی راه تو پیش من بودی و پشت ماشین همش با هم بازی کردیم تا برسیم..تو رستوران همش دوست داشتی پاشی راه بری ولی غذارو که اوردن نشستی و غذا خوردی..بعدش رفتیم سفره خونه چایی و یه کوچولو چیپس هم خوردی نوش جونت..اینم چند تا عکس از اون روز..

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

چند روز بعد مامانت واست کیک گرفت و اورد خونه ی ما..با کلی تاخیر 18 ماهگیت مبارک جیگر خاله..الهی همیشه خنده رو لبات باشه عزیزم..

 

 

قربونت برم همش هی انگشتتو میزدی تو کیک و میخوردی..

 

 

 

 

 

 

فدات بشم که دست میزنی..

 

یه روز سرد زمستونی که با مامان و بابا رفته بودین کوه برف بازی..

 

 

 

 

 

 

 

بعدشم رفتین سفره خونه..

 

 

 

 

شکلکهای جالب آروین

 

اینم از مستقل شدن فسقلی تو غذا خوردن..فقط یه مساله ای که هست وقتی ماست کنار غذات باشه دیگه به غذا لب نمیزنی!فقط ماست میخوری.خیلی دوست داری.واسه همین جدیدا ماست رو میزاریم آخر سر که غذات تموم شد میدیم بخوری.چون خیالمونم راحته که هرچقدرم سیر باشی ماست رو تا اخر میخوری..نوش جوونت عزیزم بغل

 

 

 

عزیز دلم هممون عاشقتیم

 

پسندها (16)

نظرات (17)

مامان مهرناز
4 بهمن 93 23:10
سلام عزیز دلم خوبی؟دلمون حسابی واست تنگ شده بود ماشالله چقذر پیشرفت کردی گلم 18 ماهگیت مبارک عسلی خانم فدای اون قصه تعریف کردنت عزیزم حسابی هم که برف بازی کردی
خاله سانی
پاسخ
سلام خاله جون ما هم دلمون خیلی تنگ شده بود واستون مرسی از لطفتون ممنون که مارو فراموش نکردینمهرناز جونو ببوسین
مریم مامان آیدین
5 بهمن 93 11:29
سلام سانی جونم...خوبی عزیزم دیگه واقعا داشتم نگران میشدم.....ای جووووووووووووونم این دخملی رو ببین چه خااانوووووووم شده فدای شیرین زبونی هاش بشم دیگه میتونه بگه چی میخواد قربون اون غذا خوردنش.....ببین چه نااااز هم نگاه میکنه تولد مامانی هم مبارک....معلومه به بنیتای نازم خیییلی خوش گذشته چه خوب که رفتین برف بازی دوستم....ما هنوز تو حسرت برفیم...من به کنار آیدینم رو بگو راستی من هم بودم از اینکه یه جوجو به این مهربونی انقدر دوسم داره حسابی ذوق میکردم....زنده باشه الهی
خاله سانی
پاسخ
سلام مریم جون ممنونم شما خوبین؟ایدین عزیزم خوبه؟وای ببخشید دلم واستون یه عالم تنگ شده بوداخییییییییی نازی امیدوارم اونجا هم برف بیاد و ایدین جون بتونه برف بازی کنه البته هم تو شهر برف نیومدا فقط رو کوها..اره مریم جون خیلی حس خوبیه ممنون از لطفتون مرسی که یادمون بودین
مامان پارسا دردونه
5 بهمن 93 17:00
بنيتا جونم دلم تنگ شده بود برات برف بازى خوش گذشت؟؟؟؟؟؟غذا خوردنشو نگا
خاله سانی
پاسخ
سلام خاله جون ما هم دلمون تنگ شده بود واستون مرسی جای شما خالی
افسانه
6 بهمن 93 0:38
سلام عزیزم . ای جونم ! لباس شب یلداش هم که مثه مال روشاست امیدوارم یلداهای زندگیش همیشه شیرین و دلنشین باشه . 18 ماهگی دگل دخمل مبارک باشه همینطور تولد مامانش کیک ماهگردش هم خیلی خوشگل بود . دست مامان و بابای مهربونش که بردنش کلی برف بازی کرده درد نکنه . همینطور دست خاله عزیزش که میاد این لحظات قشنگو ثبت می کنه ایشالله دخمل ناز و گدر و مادرش و خاله جونش همیشه در پناه خدا سلامت و شاد باشن دختر ناز رو ببوسین
خاله سانی
پاسخ
سلام خاله جوون اخییی نازی مرسی ایشا.. که شما و روشا جونم 120 تا یلدارو شاد و خوشحال باشید کنار هم ممنون چشاتون خوشگل میبینه مرسی خاله جون ایشا.. شما و روشا جونم همیشه سلامت باشین
مامان بهناز
6 بهمن 93 13:30
سلام سانی جون خوبین ؟ کجایین خانم دلمون وایستون تنگ شد هم واسه شما هم واسه بنیتای خوشگلمونخداروشکر که همگی سلامتین، عزیزم ماشالله عزیز خاله این مدت چه بزرگ شدهچه لباسها و عکسهای خوشگلی، معلومه از برف بازی خوشش میادخاله قربون مستقل غذا خوردنش بره که همتون متخصص کثیف کاری هستین تو این مورد تنها چیزی که این وسط خورده نمیشه غذاست همش بازی میکنن و اخر سر یه دست لباس کثیف میمونه رو دستمونبنیتا جون بوس
خاله سانی
پاسخ
سلام خاله جون بخدا منم دلم خیلی تنگ شده بود واستونمرسی خاله جون اره خیلی دوست داشت برف بازی رو..اره دقیقا اصلا غذا نمیخوره اونجوری که فقط کثیف کاری میکنهباید دوباره خودمون بهش غذا بدیم..شایلین جونو ببوسین
مامان آنیسا
7 بهمن 93 9:10
به به این جوری غذا خوردن مزه میده ها تولد مامان جونت مبارک عزیزم
خاله سانی
پاسخ
مرسی خاله جون اره عاشق اینجوری غذا خوردنه
مامان آتریسا
7 بهمن 93 11:25
به به چه کیک خوشگل وخ.شمزه ای بوده مگه نه!!!نوش جونت .ان شااله همیشه خوب وخوش وسالم وسلامت باشی .چه لباس خوشگلی ...خیلیی بهت میاد ای جان بااون خنده هات
خاله سانی
پاسخ
مرسی خاله جون جای شما خالی ممنون ایشا.. شما و اتریسا جونم همیشه شاد و خوشحال باشین
مامان عليرضا
8 بهمن 93 0:51
به به بنیتا خانوم و خاله سانی.دلمون براتون تنگ شده بود.خوب و خوشید ایشالا؟ عزیزم ماشالا داره بزرگ میشه و خانوم.کاراش همه مثل علیرضاست اینم به خاطر رنج سنیشونه که بهم نزدیکن.پستت رو که داشتم میخوندم کاملا شبیه به رفتارهای علیرضا بود. قربونش برم که دیگه حرفاشم به همه میفهمونه. عزیزم سانی جون خیلی از بابت مریضیت اراحت شدم.خدا رو شکر که زود خوب شدی. 18 ماهگی گل دخترمون و تولدت مامان گلش مبارک.ایشالا سایه ی مامانی همیشه بالای سر این دختر نازمون باشه. روی ماه هر دوتونو میبوسم
خاله سانی
پاسخ
سلام خاله جووون ممونم شما خوبین؟اخییییییی عزیزم اره بچه ها خیلی از کاراشون مثل همه..مرسی از لطفتون مرسی که یادمون بودین تو اولین فرصت بهتون سر میزنم علیرضا جونو ببوسین
مامان نگار
9 بهمن 93 9:42
چه خانمي شده اين بنيتا جون واقعا بزرگ شده .از روزي كه اولين بار با عكساي نوزاديش وارد وبلاگش شدم تا امروز واقعا خانم شده و بزرگ .خيلي نازي خانم خانما
خاله سانی
پاسخ
سلام خاله جون مرسی که همیشه به ما سر میزنین ممنون از محبتتون
آبجی فاطمه
11 بهمن 93 22:42
اخی نازی عزیزم.چقدر بانمکه.18ماهگیش مبارک.همه عکس ها عالی بود
خاله سانی
پاسخ
ممنونم عزیزم مرسی از لطفتون
مامانی آرتینا جان***
13 بهمن 93 0:45
سلام عزیزم دلم برات شده بود اندازه فندق هزار ماشالله واسه خودت خانمی شدی غذاتم که خودت میخوری آفرین به این ناز دختر انشالله که همیشه خوش باشی گلم ...عمه جون دلمون برا شما هم یه ذره شده بود خوشحالم که با عکسا و مطالب جدید اومدین.
خاله سانی
پاسخ
سلام خاله جون ما هم دلمون تنگ شده بود واستونمرسی از لطفتون و اینکه مارو فراموش نکردین
خاله مهديه
13 بهمن 93 7:59
به به سلاااااام .چقدر خوشحالم از دیدن دوباره تون این دختر هم چقدر ناز و بزرگ شده ..عکسای خیلی قشنگی ازش گرفتین.. عکس مناظر برف هم خیلی زیبا شده ما که امسال رنگ برف رو هم ندیدیم ههههه کارهاشم که خیلی پیشرفت کرده آفرین عزیزم یه خسته نباشید هم به شما خاله خوب که انقدر با صبر و حوصله باهاش رفتار میکنی و مهربونی میکنی از طرف من حتما ببوسش
خاله سانی
پاسخ
سلام عزیزم ما هم خوشحالیم ازینکه دوستای خوبی مثل شما داریماره عزیزم اینجا هم برف فقط رو ارتفاعات و کوه ها بود توی شهر نیومدچشاتون قشنگ میبینه مرسی از لطفت عزیزم شما هم فاطیما کوچولو ببوسین
مامان مهدیه
14 بهمن 93 19:06
سلام عزیزم دلمون براتون تنگ شد وااااااااای خوش بحالتون برف بازی
خاله سانی
پاسخ
سلام خاله جون ما هم دلمون تنگ شده بوداره ولی کم بود امسال اصلا برف نیومد...مرسی که بهمون سر میزنین
مامان هانا و آریا
15 بهمن 93 1:28
سلاام سانی جون و بنیتای عزیزم ببخشید تاخیرم و ، این روزا خیلی درگیر سرماخوردگی وروجکا شدم بنیتای گلم ، خاله جونی هر روز داری خانوم تر و عسلتر میشی عزیزم عزیز دلممم 18 ماهگیت مبارککک
خاله سانی
پاسخ
سلام خاله جون خواهش میکنم این چه حرفیه ما خودمونم نبودیم یه مدت بهتون سر نزدیممرسی از محبتتون 2تا وروجکاتونو ببوسین
مامانی و بابایی
16 بهمن 93 12:25
سلام خاله کجابیدی بابا دلمون براتون تنگ شده بود!!!!!!!!!!!!! خیلی جالب یاد خودم و خاله ام افتادم چقدر بنیتا ببزرگ شده شاد باشی
خاله سانی
پاسخ
سلام خاله جون ببخشید من نبودم یه مدت.حتما بهتون سر میزنم تو اولین فرصت..اخیی چه جالبممنون که بهمون سر زدین تارا جونو ببوسین
مینا
17 بهمن 93 21:32
اي جوووووننننننممممممممم قبون اين خوشگل خانوم بشم مننننن ماشالا هزار ماشالا چقد بزرگو خانوم شده اي جونم با اون دامن و كت كوچولوش عين پرنسسا شده عسل خانوممون ايشالا هميشه سالم و سلامت باشه و لبش خندون ساني جونم عزيزم واقا ببخشيد ك دير بهت سرزدم شرمندتم. ميبوسمت دوست ماهم
خاله سانی
پاسخ
قربونت مینا جون خدا نکنه عزیزممرسی از محبتتخواهش عزیزم این چه حرفیه شما همه جوره واسمون عزیزی..مرسی گلم که بهمون سر زدی
مامان کارن( رزیتا )
26 بهمن 93 10:14
ای جووونم مثه همیشه هم خودت خوشگلی عروسکم هم لباسات زنده باشی
خاله سانی
پاسخ
مرسی از محبتتون کارن جونو ببوسین