مهمونی کرج
سلام قشنگم
هفته ی پیش خاله تصمیم گرفت چند روزی بره کرج پیش عموش اینا بمونه آخه خیلی وقت بود جایی نرفته بودیم و دلم یه کم تفریح میخواست من قرار بود 4 شنبه برم و مامان سحر جمعه امتحان داشت وگرنه شما هم 4شنبه میومدید..اون روزای آخر هم که همش پیش من و مامانی بودی.3شنبه هم کلی پیشم بودی که از فرداش تا چند روز نمیتونستم ببینمت..
من رفتم و شما و مامان شنبه صبح اومدید کرج پیش ما.اون چند روز همش میگفتم الان بنیتا میاد خونمون میره اُتاقارو میگرده ببینه من هستم یا نه
دیگه کلی دلتنگت شده بودم و زن عموی مامان میگفت دیگه فردا بنیتا میاد اینجا و خیالت راحت میشه
روز اول هم که رفته بودم بیرون از ذوقم یه دستکش واست خریدم که اومدم به زن عمو نشون دادم گفت خیلی خوشگله
شنبه صبح اومدین و از در که اومدی کلی بغلت کردم و بوست کردم..عزیز دلم خیلی زود با عمو و زن عموی مامان جور شده بودی و اصلا غریبی نمیکردی باهاشون.مخصوصا عموی مامان که شباهت زیادی هم به بابایی داره و همین که اومد خونه باهاش دالی بازی کردی
جیگرم تازگیا بوس هم میفرسته با دستش..واسه زن عمو اینا هم بوس میفرستادی
عمو هم خیلی دوست داشت که باهات بازی کنه و دیگه همش میدویدی دنبال عمو که با هم بازی کنین.هرجا میرفت میرفتی دنبالش
بعد از کلی بازی کردن ناهار خوردیم و عمو میخواست استراحت کنه و شما همش میرفتی میگفتی پاشو نخواب البته عمو هم خیلی دوست داشت هی میگفت بذارید بیاد پیش من
اما وقتی پسر عموی مامان اومد اولش یه کم باهاش غریبی میکردی تا باهات بازی کرد و دیگه باهاش خوب شدی..یه استراحت کوتاه کردیم و عصر اون روز من و شما و مامان وآرش با ماشین عمو رفتیم دنبال مریم جون عروس عمو و رفتیم پاساژ که دور بزنیم و خرید کنیم..پوتین هایی که مامانت واست اورده بود یه کم واست بزرگ بود و نمیتونستی باهاشون راه بری واسه همین اونجا یه پوتین خوشگل واست گرفتیم و همونجا پات کردیم که راه بری و تو بغل نباشی همش..اخه دیگه وقتی میریم بیرون همش دوست داری خودت راه بری..
اینقدر ذوق میکردی همش به پاهات نگاه میکردی و راه میرفتی..دیگه با آرش هم کلی جور شده بودی و همش دست همو گرفته بودین و با هم میرفتین..
تو راه کلی خوراکی خریدیم و رفتیم خونه..اول شام خوردیم ولی شما همش فکر بازیگوشی بودی و زیاد غذا نمیخوردی همش دور ما میچرخیدی و بازی میکردی..
اینقدر آرش گذاشته بودت رو صندلی چرخونده بود و هلت داده بود همش هی میگفتی منو بذارید رو صندلی..خیلی خوشت اومده بود..
آخر شب هم دور هم نشستیم و خوراکی هارو اوردیم و یه قلیون هم راه انداختیم و حرف زدیم و کلی بهمون خوش گذشت..
چون قلیون بود روی سرامیک نشستیم که یه وقت فرش نسوزه..
اینجا تو بغل عمو جون نشستی..
عزیزم به خاطر اینکه داری دندون درمیاری یه وقتایی دردش میزنه به گوشت یهو گوشتو میگیری..قربونت برم الهی..
شما یه کم که خوراکی خوردی و شیطونی کردی دیگه خوابت گرفته بود و عصرشم که کلی راه رفته بودی دیگه حسابی خسته بودی و خوابیدی ولی ما تا دیر وقت بیدار بودیم..
فرداش دوباره صبح با مامان و زن عمو رفتیم بیرون خرید و گردش..توی پاساژ خودت راه میرفتی و هر نی نی هم که میدیدی میرفتی سمتش..تا ظهر گشتیم و ظهر رفتیم رستوران ناهار خوردیم..
خیلی شیطونی میکردی و نمیشد زیاد ازت عکس بگیریم..
بعد که رفتیم خونه دوباره کلی بازی کردی و خسته شدی و خوابیدی..عصری هم مامانی و بابایی به جمعمون پیوستن و همه دور هم بودیم و ما ها حرف میزدیم میخندیدیم شما هم میدیدی همه میخندن الکی میخندیدی
بعد از خوردن شام و میوه و چایی و گپ زدن تا اخر شب دیگه شما خوابت برد و همگی راه افتادیم به سمت خونه و تو راه شما همش خواب بودی..اون چند روز خیلی بهمون و به خصوص به شما خوش گذشت.یه سفر کوتاه ولی پر خاطره..شادیهات همیشه پایدار باشه عزیزم..