آبان 1393
سلام قشنگ خاله
ببخشید که اینقدر دیر اومدم و واست پست میذارم.اخه خاله چند روزی حالش خوب نبود و نتونست که بیاد
و مرسی از دوستای خوبمون که یادمون بودن و جویای حالمون شدن
اول از همه با یه عالمه تاخیر ماهگیت رو تبریک میگم عزیز دلم.این ماه ماهگردت شب تاسوعا بود و دیگه نشد که مامانت واست کیک بگیره و خاله هم که نتونست واست پست بذاره..ایشا.. 160 ساله بشی عسلم
روز تاسوعا پیش ما بودین اما خاله نمیتونست زیاد باهات بازی کنه و تو هی میومدی دستمو میگرفتی که پاشم باهات بیام ولی من حال نداشتم از جام بلند شم تو هم دیگه با مامانی و بقیه مشغول میشدی..ظهر عاشورا با مامانت و بابات رفتین بیرون و دسته های عزاداری رو نگاه کردین..هوا هم از اوایل آبان کلی سرد شده و شما دیگه لباس زمستونی باید میپوشیدی..هرچند که تو این ماه یه بارم سرما خوردی و سرما خوردگیتو به خاله هم دادی اینم عکسای ظهر عاشورا..
تولد دایی جوون
20 آبان تولد دایی جون بود و شب تولدش هممون اونجا دعوت بودیم با خونواده ی زن دایی جون.قرار بود که دایی جونو غافلگیر کنیم و نگیم که برنامه ی تولد داریم.زودتر از اینکه دایی جون از سر کار بیاد همگی جمع شدیم اونجا و همینکه دایی آیفون رو زد چراغارو خاموش کردیم و نفری یه دونه هم فشفشه دستمون گرفتیم و همینکه دایی جون اومد تو همه گفتیم تولدت مباااارررک دایی جونم کلی ذوق زده شد و شما هم همش میگفتی دایییییییییییییی
بعدش زن دایی جون ازمون پذیرایی کرد و شما هم کلی شیطونی کردی..
این هم غذاهایی که زن دایی جون تدارک دیده بود..البته مرغ سوخاری هم بود که من زود عکس گرفتم هنوز نیاورده بودن سر میز
بعد از غذا هم کیک خوردیم و کادوهای دایی جون رو دادیم..اینجا به جای دایی شما میخوای شمع هارو فوت کنی..
دایی جون تولدت مبارک..انشا.. همیشه سالم و شاد و خوشبخت باشی
دخملیمون هر روز که میگذره شیطون تر میشه و مراقبت ازش سخت تر..همش باید حواسمون باشه که یه خرابکاری نکنه یا خودش زمین نخوره.اصلا نمیشه ازش غافل شد..وقتی غافل میشی اینجوری میشه..
وقتی هم که مامانش میگه اون بالا نرو خطرناکه میخنده..
بنیتا جونم چند روزه که روزا میاد پیش من و مامانی میمونه چون مامانش هفته ی دیگه امتحان داره..
تازگی یاد گرفته بگه ماما و بابا و کاملا هم اطرافیان رو میشناسه و وقتی میاد پیش ما گاهی دلتنگ میشه و میره سمت در میگه ماما
وقتی میگیم اسمت چیه میگه بِ.. میخواد هر چند وقتی یه حرفشو یاد بگیره و بهش اضافه کنه احتمالا
بنیتا جون عاشق مسواک زدنه..دیگه اینقدر هی به دندوناش اشاره میکرد و انگشتشو میکشید روشون مامانی یه مسواک کوچولو و نو داد دستش که الکی بزنه به دندونش و بازی کنه
جدیدا به دیدن کارتون هم خیلی علاقه مند شدی و میزنیم شبکه ی پویا که شما کارتون ببینی.البته اگه از کارتونش خوشت بیاد میبینی..برنامه عمو پورنگ رو خیلی دوست داری و مامانت واست ضبط کرده میکه همونو روزی 20 بار میبینی
عزیز دلم اینقدر به همه چی دقت داری که همه چیزو خیلی خوب میدونی مثلا وقتی میخواید برید بیرون هی به مامانت اشاره میکنی که کیفشو برداره بعدش به زباله اشاره میکنی که مامانت بیاره و بندازه تو سطل زباله
یا توی خونه ما وقتی تلفن سر جاش نیست و مثلا رو مُبله برمیداری میذاری سر جاش..کلا دخمل مرتبی هستی
این عکس هم توی حیاط خونه ی مامانی گرفتیم..
دوسِت دارم عسل خاله