پارک و شهر بازی
عزیز دلم این پست مال چند وقت پیشه که چون پستهای مناسبتی داشتیم نمیشد این رو بذارم و چند وقتی عقب افتاد..یه روز که با مامانت اومده بودید خونه ی ما بعد از ظهر مامانی و بابایی رفتن جایی کار داشتن و ما 3 تا هم که حوصلمون سر میرفت گفتیم چیکار کنیم چیکار نکنیم دیدم شما رفتی کشوی لباسای خاله رو باز کردی و یه شال اوردی بیرون دادی دست من و گفتی دَدَ..منم به مامانت گفتم بنیتا دلش دَدَ میخواد ما هم که حوصلمون سر رفته بریم 3تایی بیرون.حاضر شدیم و رفتیم سر خیابون واسه شما یه کم خوراکی خریدیم که علاقه ی شدیدی هم به ذرت داری و جدیدا هم بَه بَه رو فقط ذرت میدونی واست خریدیم و رفتیم پارک سر خیابون که یه شهر بازی کوچولو و سر بسته هم داره..
اول هی گفتی به به نشستیم رو یه صندلی و ذرت خوردیم و بعدش گفتی نی نی رفتیم یه کم تاب و سرسره بازی کنی..اینقدر حواست به نی نی ها بود به ما نگاه نمیکردی که ازت عکس بگیریم..
داشتی دست دسی میکردی و خودتم میگفتی دَ....دَ..قربون دستای کوچولوت بره خاله..
اینقدر دوست داشتی سر بخوری از رو سرسره نمیشد ازت عکس بگیریم سریع خودتو سر
میدادی..
این بازیا هم توی فضای سربسته بودن..فقط چون مامانت یادش رفته بود واست کفش بیاره رفتیم خونه حسابی پاهاتو شستیم..
داری با خاله بای بای میکنی عروسکم
عاشق این عکستم عزیزم اونطوری نگاه میکنی..
بعد از بازی کردن و ذرت خوردن زنگ زدیم مامانی و بابایی اومدن دنبالمون و رفتیم خونه..راستی این کتی که روی لباست پوشیدی رو خیلی دوست داری و مامانت میگفت بعد از اینکه رفتین خونه نمیذاشتی درش بیاره از تنت و اخر سر راضی شدی دربیاری ولی بغلش کردی و خوابیدی..
همیشه شاد باشی عزیز دل خاله