15 ماهگی بنیتا جونی
ماهگیت مبارک باشه عزیز دلم..
سلام عزیز خاله ..
ببخشید که با تاخیر واست پست گذاشتم و بهت تبریک گفتم این چند روز کمی درگیر بودیم.تو این 10 روز 2بار مهمونی دور همی رفتیم با خاله های مامان.خونه ی خاله مریم و خاله مینا که هر دو جا خیلی بهمون خوش گذشت.البته این چند روز بیشترپیش من و مامانی بودی.. مامانی واسه شما نذر داشت که دعا بگیره و 5 شنبه نذرشو ادا کرد و شما تا وقتی مهمونا بیان خواب بودی و موقع دعا خوندن بیدار شدی.دختر خوبی بودی و اصلا اذیت نکردی.شبش هم خونه ی ما موندین و تا جمعه شب پیش ما بودین و کلی با هم بازی کردیم..
امشب هم مامانت کیک گرفت و اومدید خونه ی ما.دایی جون و زن دایی جون هم بودند..عکس گرفتیم و کیک خوردیم عزیزم..
تو این ماه چند تا کار جدید یاد گرفتی..همیشه مامانی نماز میخوند میرفتی بالا سرش و نگاه میکردی..تازگیها مُهر رو برمیداری و سرتو میذاری روش زیر لبم یه چیزایی با صدای اروم میگی تازه ذکر هم میگی با تسبیح..
وقتی تشنت میشه دیگه خودت میگی آبَ..اینقدر نَه رو با نمک میگی که ادم همش دلش میخواد ازت سوال بپرسه بگی نه وقتی یه چیزی رو برمیداری و من میگم بده به خاله دستتو میاری جلو و میگی نَه نَه نَه بعدش که میام سمتت میدونی میخوام بیام بگیرمش بدو بدو فرار میکنی..
نی نی رو هم دیگه کامل میتونی بگی و دیگه از کوچکترین عکسی هم واسه ابراز علاقه به نی نی دریغ نمیکنی..یه عکس نی نی خیلی خیلی ریز روی ماشین لباسشویی هست که ما خودمون تا حالا بهش دقت نکرده بودیم..رفته بودی جلوی لباسشویی و هی نشونش میدادی میگفتی نی نی تازه ما دیدیمش!..
وقتی هم شیر میخوای خودت میگی که با تلفظ مامانی هم یکی هست..میگیم بگو مامانی میگی می می
وقتی میگم بگو خاله و نمیتونی میگی دایی بعد دوباره میگم بگو خا..له.. میخندی و یه چیز دیگه میگی
عاشق اینم که وقتی یه خرابکاری میکنی و بهت بد نگاه میکنیم خودتو میزنی به اون راه و درو دیوارو نگاه میکنی
وقتی تو اتاق منی کلا سرگرمیت اینه که کشوهای میز کنار تختمو باز کنی و زیر و رو کنی..این شکلی..
الان مثلا کشو رو بستی..
توش وسایلی هم هست که واسه بازی شما خطرناکه و واسه همین قرار شد کشوهارو چسب بزنیم که شما نتونی بازش کنی..
چند روز پیش که خونه ی ما بودی رفتی سر کشو هرچی سعی کردی دیدی نمیتونی بازش کنی و منو صدا کردی و اشاره کردی که کشو رو واست باز کنم.منم از دستگیرش گرفتم و گفتم دیدی خاله باز نمیشه؟هرچی میکشم باز نمیشه..بعد به چسبی که زده بودیم اشاره کردی و گفتی که اول باید اونو باز کنم!
من خودِ میز شما
چند روز پیش با مامان و بابا نهار رفتین بیرون و سفره خونه و اونجا فضای باز بود شما بازی کردی و چند تا هم عکس مامان اینا ازت گرفتن..این موتور و ماشین هم مال صاحب اونجاست که دوست بابا هم هست..
قربون اون لم دادنت برم..
یه سفر یه روزه هم با مامان و مامانی و بابایی رفتین شمال بابایی اونجا کار داشت که چون یه روز بود و همش باید تو ماشین میموندین شما یه کم اذیت شده بودی...
این اسباب بازیارو هم مامانت امروز صبح به مناسبت 15 ماهگیت واست خرید که همشون هم به انتخاب خودت بود..
همیشه شاد باشی عزیزم..دوستت دارم..