3 تا 5 ماهگی
بنیتا و خاله هر روز با همممم
بنیتا جون بخاطر اینکه مامانش درس میخونداز 3ماهگی تا 2 ماه هر روز ظهر میومد پیش خاله میموند تا شب.بعضی از شبا هم که خواب بود مامانی نمیذاشت بره و میگفت همینجا بخوابه.منم میبردمش تو اتاق خودم بنیتا رو میذاشتم رو تختم و خودم رو زمین میخوابیدم.تا صبحم همش تو حالت خواب و بیداری بودم که همین بنیتا بیدار شد سریع شیشه ی شیرشو بذارم دهنش تا گریه نکنه.صبحم مامانی میومد پیشش تا خاله یه کم بیشتر بخوابه.بعدش دوباره تا شب پیش هم بودن و شیرین کاریای بنیتا...
اینم عکسای 3 ماهگیش که پیش خاله بود
اینجا بنیتا جون اولین خنده هاشه و خاله خییییلی ذوق میکرد واسه خنده هاش.اینم بگم که اولین خنده هاش واسه خاله بود.نی نی جونمون موهاشم شروع کرده به ریختن جلوی موهاش کم شده
جیگر خاله همش هی انگشتاشو میخورد این شکلی..
خاله توی اتاقش یه تویتی بزرگ داره که بنیتا از وقتی تونست اشیا رو تشخیص بده بهش ارادت خاصی داره.ایناهاش
وقتی میریم جلوش اول این شکلی میشه..فکر کنم با هم یه چیزایی میگن و اختلاط میکنن
بعدش این شکلی میشه
قیافه ی بنیتا در حال خراب کاری کردن
عسلم تازه یاد گرفته جیغ بزنه..خونه رو میذاره رو سرش با جیغاش که همه هم عاشقشن.هی ام دست و پا میزنه و پاهاشو میکوبه رو زمین.واسه همین خاله و مامانی همیشه رو یه پتوی نرم میذارنش که پاهای ظریف و نازش درد نگیرن.
3 ماهگییت مبارک بنیتای عزیزم
مامان سحر واسه 3 ماهگیت یه کیک خوشگل گرفت و اورد خونه مامانی یه جشن کوچولو با دایی جون و زن دایی و مامانی و بابایی گرفتیم.توام اینقدر خوابالو بودی و خوابت میومد که به زور بیدارت نگه داشته بودیم تا بتونیم عکس بگیریم.بعدش دیگه دلمون واست سوخت و گذاشتیم که بخوابی..
ای جانم داره خوابت میبره خاله...
اینجا هم داری میگی چه خبرتونه بابا بذارید من بخوابم عجباااااااااا
بغل دایی جون در حال خمیازه
سفر شمال با مامان و بابا...اولین سفر بنیتا..
خوشگل خاله چند روزی با مامان و باباش رفت شمال مسافرت.وای که چقدر دلم واست تنگ شد عزیزم.منو مامانی هر دفعه که با مامان سحر حرف میزدیم کلی بهش سفارش میکردیم که مواظبت باشه و همش دل نگرونت بودیم.بعد از سفر اومدید خونه مامانی کلی بغلت کردم اینم عکسایی که اونجا گرفتید
بنیتا تو روزهای عاشورا و تاسوعا
چقدر این لباسا بهت میاد عزیز دلممم