هر روز خواستنی تر..
فرشته ی کوچولوی ما اینقدر زود زود داری بزرگ میشی و همه ی کارات و رفتارات هی تغییر میکنه که یه وقتایی یادمون میفته کوچولوتر بودی چه کارایی میکردی دلمون تنگ میشه.انگار هر کدوم از رفتارات یه دوره ای داره و بعد از مدتی دیگه اونا تکرار نمیشه.واسه همین ثبت کردنشون و دوباره یاد آوریشون خیلی لذت بخشه..
خیلی شیطون شدی عزیزم دیگه اصلا نمیشه مثل قبل یه جا بنشونیمت و باهات بازی کنیم همش باید در حال جنب و جوش و راه رفتن باشی اونم بدو بدو..خیلی با نمکه که یه فسقلی مثل پنگوئن هی جلوت بدو بدو کنه این ور اونور.. ازین اتاق به اون اتاق ازون اتاق به این اتاق..
دیگه مثل قبل موقع پوشک عوض کردن با شکلک در آوردن های خاله سرگرم نمیشی و هر چقدر تلاش میکنم نتیجه ای نداره و هی میخوای پاشی در بری..با کلی زحمت میشه پوشکت رو عوض کرد..
دیگه مثل قبل نمیشه گولت زد و چیزی رو از دستت بگیری پنهون کنی و بگی پیشی برد.دستمون هر طرف که بچرخه میری اون سمت اینقدر میگردی تا پیداش کنی..
دیگه مثل قبل نمیشه بخوابونیمت رو زمین و غذاتو قاشق قاشق بذاریم تو دهنت که بخوری..یه قاشق غذا میخوری پا میشی یه دور میزنی میای قاشق بعدی..
در عوض اونا چیزای جدیدتری یاد گرفتی و همه ی این شیطونیها کلی خواستنی ترت میکنه.خیلی هم با هوشی و هر چیزی رو که یه بار بهت بگیم یاد میگیری و هر کاری هم که ما میکنیم ازمون تقلید میکنی..خیلی واسم جالبه که با اینکه خودت نمیتونی حرف بزنی ولی حرفای دیگران رو کاملا متوجه میشی.میگم بریم اب بخوریم دستمو میگیری میبری سمت اشپزخونه..میگم کولرو روشن کنیم به دریچه ی کولر نگاه میکنی و دستتو میبری بالا ببینی باد میده یا نه..وقتی مامانت میخواد دارو بده میگیم بنیتا بخواب دهنتو باز کن فوری انجام میدی..و خیلی چیزای دیگه..خیلی هم حرف گوش کنی..وقتی یه چیزی ازم میخوای میگم تو بشین خاله واست بیاره میشینی تا من برم بیارمش واست..یا اگه در حال خوردن چیزی باشی میگم اول باید اینو بخوری بعد بریم توام گوش میکنی..
جیگر خاله همه ی ما خیلی خوشحالیم و خدا رو شکر میکنیم که فرشته ای مثل تورو بهمون داده و یه دنیا دوستت داریم..
اینارو هم تازه یاد گرفتی عزیزم..
بنیتا جون مووهات کووووووو؟؟؟
دستات کوووو؟؟؟
پاهات کووو؟؟؟
دندونات کوووو؟؟؟؟
تازگیها همین در یخچال رو باز میکنیم میری میشینی رو لبه ی یخچال..
چند روز پیش داشتم تلفنی با مامانت حرف میزدم دیدم داره میخنده گفتم چی شد؟گفت بنیتا رفته بر عکس نشسته تو رورواَکش اصلا نمیدونم چجوری رفته..
قسمت جلوی رورواَکت که دکمه ها روشه به کُل کندی و میذاری رو زمین دکمه هاشو میزنی اهنگ میزنه..
اینجا خونه ی مادربزرگ مامانه و این عروسکا هم که باهاشون بازی میکنی مال دختر دایی مامانه...
دوستت دارم عزیزم..