14 ماهگی دخملی
ماهگیت مبارک یکی یه دونهههههه
عزیز دلم 14 ماهگیت مبارک باشه...
روز 3 شنبه که 14 ماهت شد از ظهر پیش من و مامانی بودی.من صبحش خونه نبودم و همین که رسیدم و داشتم لباس عوض میکردم شما اومدی و من از تو اتاق صدای مامانی رو میشنیدم که میگفت بچگی چشاش داره میره از خواب..
واسه همینم من از اتاق نیومدم بیرون که تو بخوابی.اخه همین منو میبینی خواب از سرت میپره و میخوای بازی کنی..مامانی هم داشت بهت شیرتو میداد که بخوری و به من اشاره کرد که نیام..
تا عصری خوابیدی و بعد ازینکه بیدار شدی با مامانی رفتین حموم..
از حموم که اومدی فوری اومدی تو اتاقم و با هم بازی کردیم..همین مینشستم میومدی دستمو میگرفتی و راه می افتادی سمت اتاقا..
گاهی یه کارایی میکنی که با خودم میگم یعنی یه بچه 1 ساله اینقدر میفهمه
اخه مامانت میگفت چند روز پیش وقتی پوشکتو عوض کرده پوشکت مونده رو زمین و تو برداشتی بردی تو اشپزخونه و انداختی تو سطل زباله
خاله قربونت بره اینقدر فهمیده ای عزیزم..
تا شب کلی با هم بازی کردیم و خندیدیم و شب مامانت کیک گرفت و اومد خونه ما.میخواستیم با کیک عکس بگیریم ازت مگه میذاشتیییی همش میخواستی به کیک ناخنک بزنی.یا راه بری.کلی با مامانت خندیدیم اینقدر شیطونی میکردی..دیگه با زور و زحمت چند تا عکس گرفتییم..
داشتی گریه میکردی که اون پروانه ی روی کیکو برداری..
میخواستی شمع ها رو فوت کنی عزیزمممم..
گذاشته بودیمت رو این صندوقه که ازت عکس بگیریم ازون گل کنار صندوق میترسیدی و هی میپریدی پایین میومدی تو بغلمون..
قربونت بره خاله..
بعد از عکس گرفتن با مامانی و بابایی و بابات رفتیم شام بیرون ولی شما همش خواب بودی عزیزم.روز خوبی بود و خوش گذشت.ایشا.. همیشه شاد باشی عزیزم..دوسِت دارم..