لحظات شیرین با تو بودن..
گاهی اینقدر دیدن وابستگیت بهم واسم لذت بخشه که دلم میخواد همیشه پیش خودم نگهت دارم
مثل وقتی که همین از در میای تو میخوای همه ی کاراتو من انجام بدم و دیگه به هیچ کس
اجازه نمیدی هیچ کاریتو انجام بده..از دراوردن کفشت و لباسات تا اب و غذا دادن بهت و پوشکت رو عوض کردن و خلاصه همه چی..هر کی میاد یه کاریتو انجام بده میگی نه..
مثل وقتی که توی خونه هرجا برم دنبالم میای و مامانت میگه مثل جوجه اردک میمونی هرجا من برم بدو بدو پشت سرم میای..
مثل وقتی که همین از خواب بیدار میشی دوست داری من بغلت کنم و اگه من بغلت نکنم گریه میکنی..تازگیا هم که قهر کردن رو یاد گرفتی با گریه میدویی میری یه گوشه..
مثل وقتی که میخوام برم دستشویی و دنبالم گریه میکنی..
مثل وقتی که میخوای شیر بخوری و من نباید از کنارت تکون بخورم و هی اشاره میکنی که منم کنارت لالا کنم تاشیرتو بخوری..
مثل وقتی که یهویی بی هوا بوسم میکنی و یه دنیا بهم میچسبه..
مثل پریروز...
که من حموم بودم و شما اومدید خونمون.قربونت برم که اینقدر با هوشی همین اومدید و صدای آب رو از حموم شنیدی فهمیدی من حمومم و اومده بودی پشت در حموم و هی در میزدی و یه چیزایی اَدی بودی میگفتی و گریه میکردی..تازگیا هم یاد گرفتی میگی بیا..البته با زبون شیرین خودت میگی بیو..دیگه اینقدر در زدی و گریه کردی و هی گفتی بیا اومدم در حموم رو باز کردم و گفتم خاله جون برو پیش مامایی و مامان تا من بیام.دیدم داری درو هل میدی بیای تو.به مامانت گفتم لباساتو دربیاره و اومدی پیش خاله..از وقتی بزرگ شدی یکی دو بار بردمت حموم نوزاد بودی بیشتر میبردمت..گذاشتمت توی وان و یه نی نی هم که همیشه وقتی میای اینجا حموم میری با خودت میبریش دادم بهت..
نی نی رو شستیم و با هم اب بازی کردیم بعدش سرتو شستم و فرستادمت بیرون.بعد از اینکه لباساتو پوشیدی دوباره اومده بودی در میزدی ولی دیگه چند دقیقه بعدش منم اومدم بیرون.دیگه پیش من بودی تا وقتی که برید..
به جز بیا چند تا کلمه دیگه هم یاد گرفتی..سرتو کج میکنی و میگی خُب..
بهت میگیم بگو چشم میگی نَم نمیدونم چرا میگیم بنیتا به جی جی دست نزنیا میگی نَم
خاله هم تازگیا نصفه نیمه میگی.میگیم بگو خاله میگی خاااا..
شمارش رو تا 2 بلدی یک رو میگی اِت..دو..اِت دو.....
یه کلمه جدید هم دوباره از خودت ساختی که زیاد میگی: آنی
یه بازی هم با خودت میکنی البته بازی که نمیشه گفت.هی با خودت میگی مامانی نه.. بابایی نه.. دایی نه مامان نه بابا نه اقا نه آنی نه...هرچی که بلدی میگی بعدش میگی نه..یا به جای نه میگی دَ
توی گوشیم چند تا کلیپ از نی نی ها دارم که هی میگی واسم بیارشون ببینم..هرکاری اونا توی کلیپ میکنن تو هم تکرار میکنی و جالب اینجاس که بعد از چند بار دیدنشون الان دیگه خودت جلوتر ازینکه تو کلیپ ببینی رفتار بعدی نی نی هارو میگی..مثلا اگه توی قسمت بعدی نی نی اخم کنه قبل ازینکه نشون بده تو اخم میکنی و میدونی که الان اینو نشون میده..
جدیدا خیلی حساس شدی همینکه کسی به حرفت گوش نکنه فوری بغض میکنی..خیلی خوب حالتهای آدمو متوجه میشی مثلا اگه یه چیزی ازم بخوای من با ناراحتی بدم بهت کاملا متوجه حالتم میشی حتی وقتایی که سعی میکنم نفهمی.یهو با حالت قهر میری یه گوشه یا بغض میکنی منم میام کلی نازتو میکشم
یه آب میوه گیری دستی داریم هم ما هم شما دیگه خودت هر وقت هوس آبمیوه میکنی میری میاریش یا اگه دم دستت نباشه هی دستاتو باز و بسته میکنی یعنی آب میوه بگیریم واست خیلی جالبه که اینقدر به همه چیز دقیقی و الگو برداری میکنی..کارای هر کسی رو بهش یاد اوری میکنی طبق چیزایی که ازش از قبل دیدی..
یه بار داشتم به مامایی میگفتم تو حواست به بنیتا باشه من برم دستشویی بیام یهو گفتی نه نه دنبالم راه افتادی حرفامونو کاملِ کامل متوجه میشی..
جمعه ی هفته ی پیش مامانت برده بود تورو ارایشگاه تا یه کم موهاتو کوتاه کنه اگه به من گفته بود قبلش من نمیذاشتم البته مامانت هم دوست نداشت ولی بهش گفته بودن موهای نوزادی رو باید یه بار کوتاه کرد تا رشدش خوب بشه واسه همین منم قانع شدم..زیاد هم نذاشته بود کوتاه کنن.اخه هممون عاشق اینیم که موهات بلند باشه ببندیمش
هفته ای که گذشت یه مناسبت داشتیم اونم 22 بهمن روز تولد پسر خاله ی مامان آقا حامد بود
بعد از ظهر رفتیم تولد با همه ی خاله های مامان و دختر خاله ها و پسر خاله ها و مامان جونِ مامان و دایی جون و زن دایی جون..کلی بهمون خوش گذشت.یه کمی هم نینای نای کردی دایی جون هم یه قری داد با پسر خاله ها و من فیلم گرفتن ازشون دیگه کلیپ های نی نیا رفتن کنار هی میگی دایی دَست دَست منم فیلمشو میارم نگاه میکنی..مثل همیشه به زور تونستیم چند تا عکس ازت بگیریم..
با این لباس مثل عروسکا شده بودی عزیزم خیلی بهت میومد..موهاتم بسته بودیم گوگولی شده بودی
اینجا دختر دایی مامان میخواد نیشگونت بگیره ما هم سریع اومدیم که نذاریم.البته وقتی شماها پیش همدیگه هستید حتما باید یه نفر پیشتون باشه نمیشه تنهاتون گذاشت چون همیشه غزل جون تورو اُخ میکنه..الهی دورت بگرده خاله که دلت نمیاد هیچ نی نی رو اذیت کنی مهربونم..فقط داری نگاه میکنی قربون چشات برم من
عکسهای آتلیه هم اماده شده مامانت چند روز پیش گرفتشون و یکی از اشانتیوناشو مثل دفعه ی قبل واسه خودمون نگه داشتیم
5 شنبش هم موندی پیش من و مامایی مامانت بیرون کار داشت.. جمعه هم با دوست مامان و همسرشون و بابات رفته بودین باغ..این عکس ها مال اون شبه.خیلی با نمک شدی عزیزم..
شنبه هم پیش من و مامایی بودی و امروزم از صبح پیش ما بودید شب رفتید عزیزم.ولی همین الان که دارم اینارو واست مینویسم دلم تنگته