بنیتا و خونه مامانی
کوچولوی خاله هر روز که میگذره اینقدر شیرینتر میشی و وابستگیمون بهت بیشتر میشه که خیلی زود زود دلمون واست تنگ میشه.من و مامانی وقتی خونمون نیستی همش یاد کارات میفتیم و دلتنگت میشیم.مثلا وقتی صدای موتور یا ترمز ماشین میاد از بیرون مامانی قیافشو مثل وقتایی میکنه که تو میترسی و دلمون واست ضعف میره..یا وقتی اهنگ تبلیغ پفک نمکی لووسی از تلویزیون پخش میشه که تو خیلی دوسش داری و همین میاد خودتو با اهنگش تکون تکون میدی و دست میزنی من و مامانی به هم نگاه میکنیم و لبخند میزنیم و میگیم جات خالیه..یا وقتی وسایلت که اینجا هست رو میبینیم..اخه از هر وسیله ی ضروری یکی هم خونه ما داری.مثل شیشه شیر..قاشق مخصوص غذات..پوشک..رختخواب..شیر خشک..حوله..و صد البته اسباب بازیات که هر روزم یکی از وسایل خونه بهش اضافه میشه چون بیشتر با این چیزا مشغولی مثل لگن و سبد های مامانی و جعبه خالی دستمال کاغذی و شارژر و کیف پول خاله که دیگه ازش استفاده نمیکنه و ازین قبیل چیزها..البته اسباب بازی هم مثل عروسک که مال خاله بوده و الان شده واسه شما و توپ و حلقه هم هست ولی به اونا بیشتر علاقه داری.خلاصه من و مامانی همیشه دلتنگتیم تا بیای پیشمون.
وقتی هم میای اول میبینی من هستم یا نه.اگه اون دورو برا نبودم فوری میای سمت اتاقم ببینی اونجام.که اگه خونه باشم خودم میام دم در که زود بغلت کنم گاهی هم وقتی میای من تو اتاقم خوابم و میای بالا سرم هی سعی میکنی بیدارم کنی.دست میزنی به صورتم و بوسم میکنی منم دوست دارم چشامو باز نکنم که تو بازم بوسم کنی
بعدش خاله ی خوابالو دیگه اجازه نداره که حتی بره دستشویی چون بنیتا خانوم که اجازه نمیدن.با هزار زحمت و سرگرم کردنت توسط مامان من میرم و ولی باز تو از صدای در دستشویی میفهمی که رفتم و گریه میکنی.
ولی همین که میام دیگه در خدمت شمام.دستمو میگیری میبری سمت اسباب بازیها.عاشق اینم که میخوای دست ادمو بگیری اول کف دستمو باز میکنی بعد دست خودتو میذاری توش و با انگشتای کوچولوت دستمو میگیری و راه میفتی و منم دنبالت...
همه اسباب بازیاتو توی یه سبد واست گذاشتیم که وقتی میای اینجا میریزیشون زمین و بازی میکنی.که گاهی با خود سبده هم بازی میکنی و هی سرتو میبری توش دالی میکنی و میخندی.بعضی وقتا یه کارایی میکنی که من میمونم تو با این سنت چه فکرا میکنی و هزار ماشا..چقدر باهوشی.یه بار میخواستی به یه چیزی که قبلا بهت گفته بودم جیزه دست بزنی رفتی سمتش اول به من گفتی جیزه گفتم اره خاله جون بعد به یه سمت دیگه با کلی تعجب نگاه کردی و با انگشت به اون سمت اشاره کردی که من نگاه کنم منم رومو اونطرف کردم ببینم چی توجهتو جلب کرده دیدم داری میری سمت اون که برش داری و حواس منو میخواستی پرت کنی الهی فدات بشم همینطوری موندم به کارت که میخواستی سر منو شیره بمالی
وقتی میگم جیزه دست نزن با خنده برش میداری و میاری میدی به من.قربون این کنجکاویات برم
جالب اینجاست که وقتی دیگه با اسباب بازیا بازی نمیکنی و همه پخشن رو زمین میخوایم جمعشون کنیم میای نمیذاری دوباره میریزی رو زمین میری فقط میخوای رو زمین باشن.
خلاصه با هم کلی مشغولیم و بازی میکنیم تا وقتی که بخوای بری.
اینا همه مال خاله بودن که الان تقدیم کردم به شما.اون موش بیچاره ام که تو دستته همش دُمشو میذاری تو دهنت اویزونش میکنی و راه میری..
چند روز پیش که اینجا بودید با مامانت و مامانی و بابایی رفتیم فروشگاه تو ماشین کلی شیطونی کردی چند تا هم عکس ازت گرفتم که میذارمشون.
اگه فکر میکنی مینشستی تو ماشین تا برسیم به مقصد سخت در اشتباهی
اینجا داشتی ذوق میکردی..
بهت میگفتم خاله رو نگاه کن ازت عکس بگیرم اخم میکردی..