9ماهگی بنیتا جون
بنیتا جونم دیگه میتونه خودش کامل بشینه و سینه خیز بره و همه اعضای خونواده رو هم کامل میشناسه به اسم.وقتی یه نفرو میگیم کجاست بهش نگاه میکنه.خاله ام که دیگه جرأت نداره از یه اتاقی بدون بنیتا بره اتاق دیگه.گریه میکنه چه جوور.حتما باید بنیتارو هم همه جا با خودم ببرم.مامانشم میگه چقدر به خاله اویزون میشی اخهولی من این کاراشو خیلی دوست دارم.از در خونه که میان تو اینقدر ذوق میکنه و دست وپا میزنه که حد نداره.یه کلمه ام یاد گرفته دَدَ.عاشق اینه که ببریمش دَدَ.به در خونه ام اشاره میکنه.وقتی ام باهاش بازی میکنم با صدای بلند میخنده که خیییلی دوست دارم.کم کم هم داریم اماده میشیم واسه عروسی دایی جون و بنیتا بیشتر میمونه پیش خاله تا مامانی و مامان سحر کاراشونو انجام بدن.
عکسهای 9 ماهگی بنیتا جونم
عاشق این عکساتم خاله خیلی باحالن.این پتو هم که همه جا هست مامانی واست گرفته که اینجا میای بندازیش