بنیتا جونمبنیتا جونم، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره

بنیتا عسل خاله

خرگوشی خاله رفته دَدَ

یه روز عصر که خونه م امانی بودید با مامانت و خیلی هم حوصلمون سر رفته بود دوست مامان زنگ زد و گفت بیاید بریم بیرون.ما هم حاضر شدیم و اومدن دنبالمون رفتیم باغشون.یه کم هوا سرد بود و یه کوچولو بارونم اومد و ما رفتیم تو اتاق که سردمون نشه.توام کلی بازی کردی و خوراکی خوردی یه چرتی هم زدی و شامم اونجا خوردیم.همسر الهام جون زحمت کشید واسمون جوجه درست کرد.بعدش شما خراب کاری کردی و چون هوا سرد بود و سخت بود اونجا تمیزت کنیم زود برگشتیم.اینم عکسای اونروز شم ا که همش شیطونی میکردی     ...
10 تير 1393

یه روز خوب با مامان و بابا

بنیت ا خ انوم واسه اولین بار رفته بود با مامان و بابا شهر بازی.چون کوچولو بود فقط تونست ماشین سوار شه ولی خیلی واسش جالب بود و بهش خوش گذشته بود   اینج ا هم فدک بزرگترین پارک تفریحی خاورمیانه هست     ...
10 تير 1393

11ماهگی و اولین مروارید بنیتا جون

اولین مرواریدت مبارک عزیزمممم   خدا رو شکر دندونت زد بیرون و از یه کم از دردت و بی تابیات کم شد عزیزم.دکترت از قبل از عید گفته بود که میخوای دندون دربیاری و 2-3 ماه اذیت شدی.ولی خدا رو شکر که دیگه درومد دندونت.البته4 تا دندونات تقریبا با هم زد بیرون به فاصله یکی دو روز.2تا بالا و 2 تا پایین.مامان سحرم چون تو این دوران اسباب کشی داشتید و تقریبا وسایل رو داشت جمع میکرد نتونست جشن دندونی مفصل واست بگیره.یه جشن کوچولو و خودمونی با خاله های مامان و زن دایی گرفتیم و واست آش درست کردیم که البته بسی خوش گذشت.من و مامانی از صبح اومدیم پیشتون که کمک کنیم و بقیه مهمونا هم عصری اومدن .   ...
10 تير 1393

عکس هایی از 10 ماهگی عروسکمون

بنیتا جون اتاقشو خیلی دوست داره       و ااای من عاشق این عکستم خاله.میخواستی برعکس به من نگاه کنی دستتم گذاشته بودی تو دهنت انگشتت اشتباهی رفت تو دماغت     عسلم اینجا تازه از خواب بیدار شده وروجک منننننن   ...
9 تير 1393

شیطونیای دخملی

ک افیه ازین وروجک چند دقیقه غافل شی اینجوری میشه من موندم تو چطوری رفتی اون زیر .. از وقتی هم که میتونی بشینی همینکه چشم از ت برمید اریم یهو یه ص د ایی میاد بووووووم بعدشم گریههههه بنیتا خانوم با پس کله میفته زمین.ای جانم وروجک من بعدش کلی باهات بازی میکنیم تا یادت بره . نمیدونم چر ا ازین اتفاقا هم که واست میفته بغل هرکی باشی میای تو بغل من.به قول مامانت توقع و انتظارت از من بالاست .دیگه همش حو اسمون بهت هست عزیزمممم ...
9 تير 1393

10 ماهگی بنیتا

عید 93 بنیتا جونم امسا ل اولین عید زند گیش بود و کلی با مامان و بابا رفت مهمونی.ما هم با وجودش عید امسالمون قشنگتر از عید سا لهای قبل شد.یه کوچولوی دوست داشتنی به جمعمون اضافه شد که هممون هم یه دنیا دوسش داریم.یه روز که نبینیمش دلمون اینقد ر تنگ میشه که حد ند اره.انشا.. 120 تا عید دیگه رو با شادی سر کنی عسلم. سفره 7 سین مامان سحر دخملی ح اضر شده بره عید دیدنی اینجا هم تو بغل بابا بزرگ باباشه. قربونش بره خ اله که کلی خوشح اله داره میره دَدَ اخ جووووون بَه بَه دست ای کوچولوتو قربون که میخوای بازشون کنی   ...
9 تير 1393

عروسی دایی جووون

هوووورر ااااااااا عرووووسیییییییییییی . این روزا هممون درگیر عروسی دایی جونیم     هم خییییییییییییلی خوشحالیم هم ناراحت خوشحال چون عروسی د ایی جونه و کلی شادی در پیش داریم ناراحت چون دایی جون داره از پیشمون میره ولی خب بیشترش ش ادیه     منم همش یه پام بیرون و یه پ ام خونه واسه نگهداری از شما ت ا مامانی و مامان سحر به کاراشون برسن .     کلی هم لب اسای خوشگل واسه بنیتای عزیزم خریدیم.روز عروسی م وندی پیش م امانی تا منو مامانت بریم ارایشگاه بعدشم بابایی زحمت نگه د اریتو کشید و مامانی هم به ما پیوست تا بعد از ظهر که ک ار ما تموم شد و اوم دیم لب اسای شمارو تن...
9 تير 1393

9ماهگی بنیتا جون

بنیت ا جونم دیگه میتونه خودش کامل بشینه و سینه خیز بره و همه اعضای خونواده رو هم کامل میشناسه به اسم.وقتی یه نفرو میگیم کجاست بهش نگاه میکنه.خاله ام که  دیگه جر أت ند اره از یه ا ت اقی بدون بنیتا بره اتاق دیگه.گریه میکنه چه جوور .حتم ا باید بنیتارو هم همه جا با خودم ببرم.مامانشم میگه چقدر به خاله اویزون میشی اخه ولی من این کاراشو خیلی دوست دارم.از در خونه که میان تو اینقدر ذوق میکنه و  دست وپا میزنه که حد نداره.یه کلمه ام یاد گرف ته دَدَ.ع اشق اینه که ببریمش دَدَ.به در خونه ام اشاره میکنه.وقتی ام باهاش بازی میکنم با صدای بلند میخنده که خیییلی دوست دارم. کم کم هم داریم اماده میشیم واسه عروسی دایی جون و ب نیت ا بیشتر میمونه ...
8 تير 1393

بنیتا خانوم مهندس

بنیتا جون اصلا تصمیم داشت وبلاگشو خودش بنویسه دیگه من گفتم شما زحمت نکش خاله جون من خودم اینکارو میکنم شما فکر بازیت ب اش.اخر رضای ت د اد ولی گفت خودم یه چک کنم ببینم چی  داری مینویسی اخه.دیگه گفتم باشه بیا ببین     چه دقتی ام کردی اخه عسلم   ...
7 تير 1393