20 ماهگی..
سلام خوشگل خاله
ماهگیت مبارک عزیز دلم..
دیروز 20 ماهت تموم شد و ایندفعه مامایی تصمیم داشت که خودش واست کیک بگیره..صبحش پیش من موندی تا مامان و مامایی برن خرید کنن..من تازه بیدار شده بودم و صبحونه نخورده بودم.با هم خوردیم البته شما نون که اصلا نخوردی عاشق پنیرای بسته بندی کیبی هستی.یه دونه ازم گرفتی و همونو خوردی.بعدش کلی با هم بازی کردیم و واست آب میوه گرفتم خوردی و ظهر مامان و مامایی اومدن..بعد از ظهر با خودم بردمت خونه ی دوستم.تو راه واست به به خریدم که اونجا مشغول باشی.زیاد اذیت نکردی البته عروسکا و لاکهای دوستم و به به ها جلوت بود..با خونواده ی دوستم خوب ارتباط برقرار کردی و با مامانش میرفتی خونه رو سرک میکشیدی
بعد ازینکه برگشتیم خونه مامایی کیک رو هم گرفته بود و ازت عکس گرفتیم البته به سختی..تا کیک رو اوردیم شروع کردی به انگشت زدن تو کیک..دیگه ما هم فوری چند تا عکس گرفتیم و دیگه راحتت گذاشتیم حسابی خودتو کیکی کرده بودی.جالب اینجا بود همه جات کیکی شده بود دستمال برداشته بودی دستاتو پاک میکردی
اینجا میخوای شمع هارو فوت کنی..
دیگه دلت طاقت نیاورد و اومدی سر وقت کیک..
قربون ذوق کردنت برم من عزیز دلم
دیگه دیدیم خیلی داری کثیف کاری میکنی لباساتو عوض کردیم..اون لکه ی سفید رو لباست هم عکس لباست نیستاااااا کیکه..خم شده بودی رو کیک
این هم از کیک زخمی و رها شده
تا آخر شب پیش ما بودید شام خوردیم و دوباره کلی بازی کردیم..ماشا.. به انرژیت عزیزم آخر شب دیگه هیچ کدوممون نا نداشتیم ولی شما همچنان بدو بدو و شیطونی میکردی و فقطم از من توقع داشتی که پاشم باهات بازی کنم.منم که دلم طاقت نمیاورد با همه خستگیم پامیشدم باهات توپ بازی میکردم..امروز هم قراره که بریم همه با هم دَدَ..
و اما عکسهای آتلیه که این دفعه خیلی زود اماده شد چون عکاسش آشنا بود
دوووستت داریم خاله جووون