بنیت ا جونم بعد از واکسن زدنات میومدی خونه مامانی که حسابی مواظبت باشیم.پاهای کوچولوت درد د اشت و همش گریه میکردی.خاله خیلی ناراحت بود .مامانی و دایی جون هم همینطور.از همون اول هم همین صدای گریت درمیومد همه میدوین سمتت و هرجور شده ارومت میکردن.دورو بریا میگفتن بابا بچه ست دیگه همه بچه ها گریه میکنن چرا یهو همه هول میکنین میدوین وقتی بنیتا گریه میکنه!خب دلمون طاقت نداره گریتو ببینیم دیگه.خلاصه گاهی مامانی میگردوندت گاهی من و مامانت گاهی هم دایی جون.قطره استامینوفنم که به زور باید بهت میدادیم . اولین واکسنتو خاله باهات اومد با مامان سحر رفتیم.اونجا وقتی واکسنتو زد و کلی گریه کردی من و مامانت اشک تو چشامون جمع شد ولی دومی رو ب ا ما...