سال 1394 مبارک..
بازم خاله تنبل شد..
سلام فرشته کوچولوی خاله
اول از همه عیدت مبارک باشه عزیزم عید دوستای خوبمون هم مبارک که بهمون تبریک گفته بودن..
بعدشم یه عالمه معذرت
خاله ی بد قولتو ببخش که گفته بود دیگه واست دیر پست نمیذاره و بازم دیر اومد..کلی درگیر خونه تکونی و خرید عید و این چیزا بودیم..
این اولین پست سال جدید و دومین سال نویی هست که تو تجربه میکنی ایشا.. 120 تا عید دیگه هم با سلامتی و شادی و خوشبختی زندگی کنی عزیزم..
تقریبا یه ماه اخر سال رو بیشتر پیش من بودی..مامانت هم خونه تکونی داشت هم خرید عید..
هزار ماشا.. یه کوچولو قدت بلندتر شده و دیگه وقتی میای خودت در اتاق خاله رو باز میکنی و میای تو..بابایی میگه بنیتا وقتی میاد اصلا با کسی کار نداره میگه خااا و میره تو اتاق خالش..به لطف شما اعضای خونواده هم به من میگن خا
یه روز که قرار بود ظهرش بیای پیش من بمونی من صبحش بیرون بودم و واست یه چیز کوچولو خریدم که مشغول شی.یه سری برچسب به شکل میوه های مختلف بود و یه ماژیک و یه صفحه ی کوچیک که با ماژیک روش بنویسی که متاسفانه قبل ازینکه یادم بیفته ازش عکس بگیرم متلاشی شد.اما اون روز کلی باهاش مشغول شدی و خیلی هم خوشت اومده بود.یه پاک کن هم که شکل پیتزا بود واست خریدم که به کلکسیونت اضافه کنی
یه روز هم با مامان و بابا اومدین دنبال من و رفتیم بیرون.شب خیلی خوبی بود کلی خندیدیم و بهمون خوش گذشت.من و تو که پشت ماشین همش با هم بازی کردیم تا برسیم به رستوران و رفتیم شام خوردیم که صاحب اونجا دوست بابا بود و شما واسه خودت فقط سالن اونجا رو متر میکردی و یه بار هم سرت خورد به میز که هی با گریه میگفتی خااا منم بغلت کردم و سرتو بوس کردم
بعد از شام رفتیم مغازه ی بابا که توی راه کلی رقصیدیم و من و تو بازم پشت ماشین با هم بودیم و من هی میومدم تو صورت تو و تو خوشت میومد میگفتی بازم..تو راه برگشت به خونه هم همینطور..فقط بدترین قسمتش موقع خداحافظیه که وقتی من میرم گریه میکنی بعد از کلی خندیدن دلم نمیاد با گریه تنهات بذارم..اون شبم بعد از خداحافظی هی میگفتی خا و گریه میکردی منم اومدم خونه ولی دلم موند پیشت..
بقیه روزا هم تقریبا روزمرگی بود و روزایی که پیش من بودی با هم بازی میکردیم و کارای همیشه..روز چهارشنبه سوری هم با مامایی و بابایی رفتیم مغازه ی بابا خوراکی بردیم و اون شب هم خوش گذشت..اتیش روشن کردیم و اول توی حیاط کنار اتیش بودیم و خوراکی میخوردیم ولی کم کم بارون گرفت و رفتیم توی اتاق..بابایی و بابا هم یه سایبون درست کردن و جوجه هارو گذاشتن رو ذغال که درست شه..شام خوردیم و بازم مثل همیشه هرچی میخوﺍستی بخوری میگفتی من بهت بدم بعدشم از روی اتیش پریدیم ومن میپریدم خوشت میومد میگفتی بازم بپرم کلی هم خندیدیم که من و مامایی از سگ هایی که اونجا بودن و با اینکه بسته بودن میترسیدیم و هی جیغ میزدیم فرار میکردیم و اخر سر هم خداحافظی و بهونه گیری تو..اما مامان و بابات سرتو گرم کردن که یادت بره..
چند تا هم عکس ازون روز گرفتیم که اصلا هم یه جا وانمیستادی..
روز قبل از عید هم پیشم بودی ولی سال تحویل پیش هم نبودیم.سال تحویل ساعت 2:15 دقیق نیمه شب بود و اون لحظه کلی واست دعا و ارزوهای قشنگ کردم..تو اون موقع خواب بودی.فرداش که 1 فروردین بود خونه ی مامان بزرگ مامان دعوت بودیم با همه ی خاله های مامان..روز خوبی بود و بهمون خوش گذشت..عکس مهمونیهای عید رو توی پست بعدی واست میذارم..
شیرین زبونیهای عسلم
دیگه الان هر کلمه ای رو که گفتنش واست اسون باشه بگیم بگو میگی اما یکم پس و پیش..
کلمه هایی که تازه یاد گرفتی: خانوم..خانوم رو اینقدر قشنگ میگی که حد نداره..ازت فیلم میگیریم که بعدها ببینی چجوری کلمات رو تلفظ میکنی..
پتو:بَدو ماهی:مایی..ماهیهای سر سفره هفت سین رو هی میری نگاه میکنی و میگی مایی
عکس:عتس کارت:کات گُل:قُل بای بای:باباد ای بابا
جدیدا میتونی یه جمله ی دو کلمه ای یا سه کلمه ای بگی.مثلا میگی دایی بیا..یا مامان بیا دَدَ
یه روز که خونه ی ما بودین و تو اتاق خاله داشتیم بازی میکردیم رو تختی خاله که قرار بود عوض شه و سوراخ شده بود رو یهو گرفتی کشیدی و پاره شد..از خنده غش کرده بودی منم هی میگفتم واای کی اینو پاره کرده؟توام با افتخار میگفتی من و هی میخندیدی.دیگه منم که دیدم داره بهت خوش میگذره و رو تختی هم دیگه به درد نمیخوره اومدم باهات همکاری کردیم و هی پاره میکردیم و هی میخندیدیم.خیلی کیف داد بهمون فیلمم گرفتیم ازت.دیگه ازون روز میای تو اتاق خاله هی به تخت اشاره میکنی که من بپرسم و بگی تو روتختی رو پاره کردی..تازه پای تلفن هم ازت میپرسیم کی روتخختی خاله رو پاره کرد میگی من و میخندی..
خاله قربونت بره که پای تلفن هم بخوام باهات خداحافظی کنم قهر میکنی و گریه میکنی..مامانت میگه بعضی شبا که از خواب بیدار میشی میگی خاله بیا
تازگی ها واسه لباسای ما و لباسای خودت هم نظر میدی.مثلا یه چیزی تن من باشه میگی این نه.بعد یه لباس دیگه رو نشون میدی میگی اون..لباسای خودت و مامان هم همینطور
الان که این پست رو مینویسم تو اتاق خاله لالا کردی و یه کوچولو هم سرما خوردی..امیدوارم هرچه زودتر خوب بشی عزیزم..
دوسِت دارم خاله جون