بنیتا جونمبنیتا جونم، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 29 روز سن داره

بنیتا عسل خاله

تقدیم به فسقلی خاله

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

 

بنیتای عزیزم خاله خیلی منتظر اومدنت بود و خیلی خوشحاله که

 

هستی.دوست دارم خاله جونمحبت واسه همینم این وبلاگو واست درست

 

کردم که بدونی چقدر واسه خاله عزیزی.

 

Welcome quote

اردیبهشت.خرداد 94

سلام جوجو کوچولوی خاله ببخشید که خاله اینهمه تاخیر داشت عزیزم.نمیدونم از کجا شروع کنم اتفاقات این مدت رو به گفتن.نمیدونم از کجا شروع کنم به گفتن شیرین زبونیات که وقتی حرف میزنی آدم دلش میخواد بچلوندت.الان دیگه همه کلمات رو میتونی بگی و تقریبا کامل حرف میزنی ولی به زبون شیرین خودت و تلفظ نصفه نیمه و غلط غلوط با مزت   کافیه یکی یه حرفی بزنه فوری تکرار میکنی.خیلی هم با هوشی عزیزم اگه یکی فقط یه بار یه حرفی یا یه کلمه ای رو پیش تو بگه توی ذهنت نگه میداری و بعدا همون رو تحویل آدم میدی.خیلی هم شیطون و بلا شدی کنترل کردنت سخت شده.همش میخوای بازیگوشی کنی..توی این مدت خیلی جاها رفتیم و خیلی اتفاقا افتاد که من مهمترینشونو میگم.. ...
15 شهريور 1394

2 سالگی عشقمون

سالگیت مبارک شیرینی       زندگیمون       اول از همه سلام به خوشگل خاله و سلام به همه ی دوستای وبلاگی عزیزمون که دلمون واسه همشون یه عالمه تنگ شده.بابت تاخیرمون باید ببخشید خاله ساناز لپ تاپش خراب شده بود و تا درست شه و خاله به خودش بیاد طول کشید یه عالمه حرفای نگفته و کلی عکس  دارم  واست خاله جون ولی دوست دارم اول تولدتو تبریک بگم.تولد تویی که هر لحظه که پیشم نباشی تو فکرت و دل نگرونتم..خاله یه عالمه عاشقته مثل بقیه اعضای خونواده که خیلی دوست دارن  ولی خاله یه کوچولو بیشتر    2 سال پیش همچین روزی به جمع خونواده ی ما اضافه شدی و این 2 سال هر روز و...
11 تير 1394

یه عالمه حرفای نگفته..

سلام فرشته کوچولوی خاله ببخشید که مسافرت خاله طولانی شد.همه ی فکرم اونجا پیش تو بود.قرار بود شنبه 15 فروردین که رفتم 5 شنبش برگردم ولی اونجا دوستام نمیذاشتن که بیام و هی بیشتر نگهم میداشتن و یه هفته دیگه هم پیششون موندم و 27 فروردین برگشتم.ولی دیگه اینقدر دلتنگت بودم که حد نداشت.همش به دوستم میگفتم نکنه بنیتا منو یادش بره! البته تلفنی باهات حرف میزدما.روز دوم که اونجا بودم و با مامایی تلفنی حرف میزدم اومدی گوشی رو گرفتی و گفتی خاله بیا دِ..منظورت همون دیگه بود..اینقدر قربون صدقت رفتم و با خودم گفتم حالا تازه روز دومه که با اینکه اونجا کلی بهم خوش میگذشت ولی به خاطر تو دوست داشتم زودتر برگردم..همش عکساتو نگاه میکردم..مامانتم واسم ع...
2 ارديبهشت 1394

خاله میره دَدَ..

سلام عزیز دل خاله.. فردا خاله میخواد بره مسافرت و تا یه هفته نیست..دلم یه عالمه واست تنگ میشه.امروز از صبح تا یک ساعت پیش خونه ی ما بودین و حسابی پیش هم بودیم ولی واسه ما که تقریبا هر روز همو میبینیم یه هفته دوری خیییییییلیه.. خیلی دلمون واسه هم تنگ میشه.میدونم توام همین بیای خونمون دنبال من میگردی پست عید و همه اتفاقای عقب افتاده رو بعد از اومدنم میزارم..خاله جووووون دووستت دارم هرجا برم دلم پیشته الهی همیشه خنده رو لبات باشه گلم..         ...
15 فروردين 1394

سال 1394 مبارک..

بازم خاله تنبل شد.. سلام فرشته کوچولوی خاله   اول از همه عیدت مبارک باشه عزیزم عید دوستای خوبمون هم مبارک که بهمون تبریک گفته بودن.. بعدشم یه عالمه معذرت خاله ی بد قولتو ببخش که گفته بود دیگه واست دیر پست نمیذاره و بازم دیر اومد..کلی درگیر خونه تکونی و خرید عید و این چیزا بودیم.. این اولین پست سال جدید و دومین سال نویی هست که تو تجربه میکنی ایشا.. 120 تا عید دیگه هم با سلامتی و شادی و خوشبختی زندگی کنی عزیزم.. تقریبا یه ماه اخر سال رو بیشتر پیش من بودی..مامانت هم خونه تکونی داشت هم خرید عید.. هزار ماشا.. یه کوچولو قدت بلندتر شده و دیگه وقتی میای خودت در اتاق خاله رو باز میکنی و میای تو..بابایی ...
6 فروردين 1394

20 ماهگی..

سلام خوشگل خاله   ماهگیت مبارک عزیز دلم ..   دیروز 20 ماهت تموم شد و ایندفعه مامایی تصمیم داشت که خودش واست کیک بگیره..صبحش پیش من موندی تا مامان و مامایی برن خرید کنن..من تازه بیدار شده بودم و صبحونه نخورده بودم.با هم خوردیم البته شما نون که اصلا نخوردی عاشق پنیرای بسته بندی کیبی هستی.یه دونه ازم گرفتی و همونو خوردی.بعدش کلی با هم بازی کردیم و واست آب میوه گرفتم خوردی و ظهر مامان و مامایی اومدن..بعد از ظهر با خودم بردمت خونه ی دوستم.تو راه واست به به خریدم که اونجا مشغول باشی.زیاد اذیت نکردی البته عروسکا و لاکهای دوستم و به به ها جلوت بود..با خونواده ی دوستم خوب ارتباط برقرار کردی و با مامانش میرفتی خونه رو سر...
12 اسفند 1393
1014 19 27 ادامه مطلب

کلکسیون پاک کن..

سلام عزیز دل خاله.. مامانت واست کلکسیون پاک کن درست کرده و یه عالمه پاک کن با شکلهای مختلف واست خریده..اینقدر زود زود اینهمه پاک کن رو واست گرفت که من هر دفعه رفتم توی یه مغازه ای و خواستم واست پاک کن بگیرم دیدم همشونو داری..فقط تونستم اون 2تا آب نبات رنگیارو واست بگیرم عزیزم..پاک کناتو خیلی دوست داری ولی الان مامانت  از توی جعبشون درنمیاره که توی دهنت نذاری..ایشا.. بزرگ که شدی همشو میده به خودت راستی هفته ی پیش بردیمت اتلیه عکسا که اماده شد میذارم عزیزم..اونجا زیاد اذیتمون نکردی..فقط هی میگفتی مامان بهت به به بده تا باهامون همکاری کنی..در کل دختر خوبی بودی.. اینم از پاک کن های خوشگلت..     ...
5 اسفند 1393
4534 21 25 ادامه مطلب

لحظات شیرین با تو بودن..

گاهی اینقدر دیدن وابستگیت بهم واسم لذت بخشه که دلم میخواد همیشه پیش خودم نگهت دارم   مثل وقتی که همین از در میای تو میخوای همه ی کاراتو من انجام بدم و دیگه به هیچ کس   اجازه نمیدی هیچ کاریتو انجام بده..از دراوردن کفشت و لباسات تا اب و غذا دادن بهت و پوشکت رو عوض کردن و خلاصه همه چی..هر کی میاد یه کاریتو انجام بده میگی نه..   مثل وقتی که توی خونه هرجا برم دنبالم میای و مامانت میگه مثل جوجه اردک میمونی هرجا من برم بدو بدو پشت سرم میای..   مثل وقتی که همین از خواب بیدار میشی دوست داری من بغلت کنم و اگه من بغلت نکنم گریه میکنی..تازگیا هم که قهر کردن رو یاد گرفتی با گریه میدویی میری یه گو...
27 بهمن 1393
1111 11 20 ادامه مطلب

عکس های 19 ماهگی

اینم عکس های 19 ماهگی که به زور از بنیتا جون گرفتیم.جدیدا اصلا یه جا وانمیستی که عزیزم.همش میخوای شیطونی کنی..شمع هارو که هی خودت میخواستی روشن کنی..مثل ماه پیش هم همش انگشتتو میزدی تو کیک و میخوردی..اولش مامانت دستش بند بود به من گفت عکس بگیرم ولی من تنهایی نتونستم از پست بربیام.باید یکی مشغولت میکرد و یکی هم عکس میگرفت.واسه همین گفتم مامانت بیاد عکس بگیره و من باهات بازی کنم..             عاشق این عکستم عزیزم..     وسط عکس گرفتن رفته بودی باهام دالی میکردی..       اینجا هم رفتی گل برداری که بدی به ...
19 بهمن 1393