بنیتا جونمبنیتا جونم، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره

بنیتا عسل خاله

سفر شمال با مامان وبابا

توی تعطیلیهای خرد اد بنیتا جونم با مامان و باباش رفت شمال(رامسر) مسافرت.4 روز پیشمون نبودن و خیلی دلتنگ بنیتا بودیم.منکه علاوه بر دلتنگی دلواپسم بودم.اخه وقتی بنیتا جلو چشم نباشه همش نگرانم خدایی نکرده یه وقت زمین نخوره پوستش تو افتاب نسوزه و...مامانش که مواظبه ولی وقتی دوره ادم همش دل نگرونه.ولی خب حسابی بهش خوش گذشته بود و خیلی هم دختر خوبی بوده و اصلا مامانشو اذیت نکرده بوده.خلاصه بعد از 4 روز دلتنگی برگشتن و فرداش اومدن پیش ما یه دل سیر بغلش کردم و باهاش بازی کردم.. این عکسارو هم از مامان سحر گرفتم.   فد ات بشم قرتی خاله     بقیه عکس ه ا در ادامه   مطلب ...   ...
11 تير 1393
1898 20 14 ادامه مطلب

روزمرگی های بنیتا

غذ ا خوردن بنیتا جونی همراه با بازی کردن با خاله تا بنیتا غذاشو کامل بخوره عسلم اینقدر مهربونه هرچی هم میخوره هی یه قاشقم به خاله میده منم میگم هاااااااااام مرسی خاله یعنی خوردم بعدش خودش میخوره.به مامانش و بقیه اعضای خونواده هم تعارف میکنه اگه کنارش باشن.مهربون خالههههههههههه   گل درومد از حموم بنیتا درومد از حموم   بنیت ا جون حموم رفتن و اب بازی رو خیلی دوست داره.چند بارم با خاله رفته حموم,یه بارم خونه ما بودن من رفتم حموم اومده بود پشت در حموم هی در میزد ای جانم باهووش من     اینم بعد از پوشیدن لباس ...
11 تير 1393

12 ماهگی بنیتا

کا رایی که بنیتا جون تو 12 ماهگیش یاد گرفته   عسلم از اولای 12 ماهگیش میتونه از میز و صندلی بگیره و بلند شه و تاتی کنه و دیگه الان خودش بدون کمک بلند میشه واندازه چند ثانیه وایمیسته     وقتی به بنیت ا میگیم بوس کن لباشو شکل ماهی میکنه و بوس میکنه     وقتی به یه چیزی میگیم دست نزنه و جیزه انگشتشو میاره بالا میگه سییییییییزه.وقتی هم که یه چیزی رو قبلا بهش گفته باشیم جیزه یادش میمونه و میره نزدیکش انگشتشو میاره بالا و به ما میگه جیزه..     وقتی میگیم چشات کو چشاشو ب ازو بسته میکنه و میگیم دماغت کو فین میکنه و وقتی میگیم دس...
10 تير 1393

خونه مامانی

اشپزخونه ی خونه مامانی یه پله داره که بنیتا وقتی میاد کارش اینه که هی ازون پله بره بالا و پایین.وقتی هم که میریم دنبالش خوشش میاد و تند تند 4 دست و پا میره که بدویم دنبالش و میخنده.اخه من این بازی رو زیاد انجام میدم با بنیتا.4 دست و پا میرم دنبالش و میگم میخوام بخورمت بنیتا هم تندی میره و کلی میخنده.خیلی این بازی رو دوست  داره ...
10 تير 1393

خرگوشی خاله رفته دَدَ

یه روز عصر که خونه م امانی بودید با مامانت و خیلی هم حوصلمون سر رفته بود دوست مامان زنگ زد و گفت بیاید بریم بیرون.ما هم حاضر شدیم و اومدن دنبالمون رفتیم باغشون.یه کم هوا سرد بود و یه کوچولو بارونم اومد و ما رفتیم تو اتاق که سردمون نشه.توام کلی بازی کردی و خوراکی خوردی یه چرتی هم زدی و شامم اونجا خوردیم.همسر الهام جون زحمت کشید واسمون جوجه درست کرد.بعدش شما خراب کاری کردی و چون هوا سرد بود و سخت بود اونجا تمیزت کنیم زود برگشتیم.اینم عکسای اونروز شم ا که همش شیطونی میکردی     ...
10 تير 1393

یه روز خوب با مامان و بابا

بنیت ا خ انوم واسه اولین بار رفته بود با مامان و بابا شهر بازی.چون کوچولو بود فقط تونست ماشین سوار شه ولی خیلی واسش جالب بود و بهش خوش گذشته بود   اینج ا هم فدک بزرگترین پارک تفریحی خاورمیانه هست     ...
10 تير 1393

11ماهگی و اولین مروارید بنیتا جون

اولین مرواریدت مبارک عزیزمممم   خدا رو شکر دندونت زد بیرون و از یه کم از دردت و بی تابیات کم شد عزیزم.دکترت از قبل از عید گفته بود که میخوای دندون دربیاری و 2-3 ماه اذیت شدی.ولی خدا رو شکر که دیگه درومد دندونت.البته4 تا دندونات تقریبا با هم زد بیرون به فاصله یکی دو روز.2تا بالا و 2 تا پایین.مامان سحرم چون تو این دوران اسباب کشی داشتید و تقریبا وسایل رو داشت جمع میکرد نتونست جشن دندونی مفصل واست بگیره.یه جشن کوچولو و خودمونی با خاله های مامان و زن دایی گرفتیم و واست آش درست کردیم که البته بسی خوش گذشت.من و مامانی از صبح اومدیم پیشتون که کمک کنیم و بقیه مهمونا هم عصری اومدن .   ...
10 تير 1393

عکس هایی از 10 ماهگی عروسکمون

بنیتا جون اتاقشو خیلی دوست داره       و ااای من عاشق این عکستم خاله.میخواستی برعکس به من نگاه کنی دستتم گذاشته بودی تو دهنت انگشتت اشتباهی رفت تو دماغت     عسلم اینجا تازه از خواب بیدار شده وروجک منننننن   ...
9 تير 1393